جدول جو
جدول جو

معنی اداره شدن - جستجوی لغت در جدول جو

اداره شدن
انجام شدن، به پایان رسیدن، تمام شدن
تصویری از اداره شدن
تصویر اداره شدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پادار شدن
تصویر پادار شدن
کنایه از پابرجا شدن، استوار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اداره کردن
تصویر اداره کردن
گرداندن امور، مدیریت
فرهنگ فارسی عمید
(غَ بَ کَ / کِ دَ)
عبره گشتن. عبور کردن:
بر آب جیحون پل بستن و گزاره شدن
بزرگ معجزه ای باشد و قوی برهان.
فرخی.
رجوع به گزاره کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
دور شدن. برکنار گردیدن: و هوشهنگ که چهارم بطن بود از فرزندان او، ولی عهد گردانید و به مرگ خویش کناره شد. (فارسنامۀ ابن بلخی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مردن. (یادداشت ایضاً) : وبایی عظیم پدید آمد پس هر کسی را عزیزی کناره می شد صورتی می ساخت مانند او. (فارسنامۀ ابن بلخی). چون پدرش کناره شد در شکم مادر بودو تاج بر شکم مادرش نهادند. (فارسنامۀ ابن بلخی). و نزدیک منذر رفت و آنجا می بود تا پدرش کناره شد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 75)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ غَ)
دوباره به جای خود آمدن. (ناظم الاطباء). بازگردانده شدن:
نشنیدنت ز عادت خود هیچ برنگشت
هرچند مدعای ظهوری اعاده شد.
ظهوری (از آنندراج).
- اعاده شده، مکررشده. تکراریافته. مکرر یا اعادت کرده. و متکرر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ کَ دَ)
گذشتن. عبور کردن، گذاره شدن تیر. صرد. (لغت نامۀ مقامات حریری) :
گذاره شد (تیر بیدرفش در زریر) از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش.
دقیقی.
بزد بر میان درخت سهی
گذاره شد آن تیر شاهنشهی.
فردوسی.
بر آب جیحون پل کردن و گذارده شدن
بزرگ معجزه ای باشد و قوی برهان.
فرخی.
این ترکمانان که از خودشان برفتند دیگر روی زهره ندارند که از جیحون گذاره شوند. (تاریخ بیهقی). یحیی مر ابوبکر طباخ را با خیل او به لب جیحون فرستاد تا او را نگاه دارد و نگذارد که گذاره شود (تقی بن احمد) . (زین الاخبار گردیزی)
لغت نامه دهخدا
گذشتن عبور کردن: این ترکمانان که از خودشان برفتند دیگر روی زهره ندارند که از جیحون گذاره شوند. یا گذاره شدن تیر. گذشتن تیر از موضعی: بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاله شدن
تصویر ازاله شدن
ازمیان رفتن زدوده شدن دفع شدن بر طرف شدن از میان رفتن زدوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادار شدن
تصویر پادار شدن
استقرار یافتن مستقر شدن مکانت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
دور شدن گم شدن، از خانمان و وطن دور ماندن، یا آواره شدن از تخت و گاه. از سلطنت دور ماندن از تاج و تخت دور ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاره شدن
تصویر اشاره شدن
بدست و ابرو و مانند آن القا شدن امری، صادر شدن فرمان و دستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذاره شدن
تصویر گذاره شدن
((~. شُ دَ))
گذر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
مستأجرةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
Leased
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
loué
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
賃貸された
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
کرائے پر لیا گیا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
ভাড়া নেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
iliyokodishwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
kiralanmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
임대된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
disewakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
מושכר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
किराए पर लिया गया
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
ให้เช่า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
verhuurd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
affittato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
alugado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
出租的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
wynajęty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
орендований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
gemietet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
арендованный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اجاره شده
تصویر اجاره شده
arrendado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی